نمی خام بری تو اتاق درو ببندی من تنها شوکولات بخورم با این که انقد دوست دارم اون شب که خابشو می دیدم فقط مونده بودم کجا می بینمش و حالا چی شب بو هارو یادته پر پشت بودن و خیس و من بغلشون می کردم یادته نه یادت نیست هیچ کی یادش نیس این شعره چی بود این مرتیکه می خوند در باره زندان اونو بخون اق اق
شمال بود و از اون بارونای نم نم که تو نمی فهمی و فقط وقتی می فهمی که همه موهات خیس شدن با آهنگ می بینی منم هنوز خاطره دارم و کتابای خیس نه از اشک و نه از بارون از آب فاضلاب که زده بالا من بهت زدم ماتم برده این آهنگ که علی گذاشته هم رنگ داره هم بو هم خاطره.
تو این روزا که سوز سرماش از رو شونصد تا بلیز و مانتو و پالتو و کاپشن و هر چی تو بگی رد می شه و می رسه به بدنم و تو این روزای کتابای سنگین و دستای خسته و پرند ه ها و له له زدن واسه یه ذره خاب فقط همین کم بود که خیابون چارباغ که همیشه از شمال بود به جنوب حالا بشه از شرق به غرب و چرا هیشکی نفهمید جز من؟