ME
یک بار هم درلحظه ای نقاشی شده بودم. ایستاده بودم کنار دیواری با پس زمینه آبی. کنتراست خوبی بین من و دیوار شکل گرفته بود. چرا یک پایم را بالا گرفته بودم؟ که نشان دهد خوشحالم مثلن. پای دیگرم پایین. باد میان موهایم. گمانم لبخند می زدم. شاید به جایی، خاطره ای خیره شده بودم. غبار بود که نشسته بود روی صورتم و روی تمام تنم. و درست در همان لحظه بود که فراموش شدم.

jULiO
حالت دیفالتش عصبانی است. می پرسم چرا، می گوید برادرش! زیاد که حرف نمی زنیم، زیاد هم بوس نمی کنیم! بیشتر وقتها من در حال غر زدن می باشم! او زیر لبی رد می کند! به نظرم یک روزی به خاطر این غرها که می زنم به جانش ولم کند برود! من لوس او هستم! مثل بک گربه می روم بغلش که نازم کند. نازم که نمی کند! نازهم نمی کشد، چون بلد نیست. این طوری بهتر است. عاشقانه نمی شود. غیرتی ولی هست. من می روم بغلش. نازم نمی کند، سیگار می کشد به جایش. بعد سیگار را می گذارد دهن من. من بغلش را دوست دارم، پر از ماهیچه است. او اِس مِس اِس های من را می خاند، چیزی که حالی اش نمی شود. می خاهد چیزی پیدا کند. ردپایی از پسر دیگری. من احساس می کنم دوستش دارم. همیشه همین طور است. من همه را دوست دارم.